قر و قاطی
خدا مشتی خاک را برگرفت. لیلی من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است. کبوتر زیباست . و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست . گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید . واژه ها را باید شست. واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد. چتر ها را باید بست زیر باران باید رفت یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. میدونم تا حالا اسم سپندارمذگان به گوشتون نخورده .منم روز پنج شنبه اسم این روز ناشناخته به گوشم خورد. بعد از اون تصمیم گرفتم این روزو به یاد نیاکانم به پا دارم. خلاصه ای از تاریخچه این روز : ابوریحان بیرونی در اثار الباقیه آورده است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می دانسته اند و به آن عنوان روز عشق داده اند.سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز مردان زنان خانواده را بر تخت پادشاهی می نشاندند و از آنها اطاعت می کردند و به آنها هدیه می دادند. بیایید این روز را گرامی بداریم. گامهایی این چنین، ما را در پاسداشت هویت ایران 8000 هزار ساله استوار تر خواهد نمود بیایید آیین هایی که با رسم ما ایرانیان تطابق دارد را در اولویت قرار دهیم تاولنتاین، که ریشه در فرهنگ غربی دارد.بیایید نخستین گام را برداریم و با خود آشتی کنیم تا شاید بتوانیم فرهنگ و زبان امروزمان را آنطور که شایسته است و در خور ایرانی بودنمان بکار ببندیم لعیا
می خواست لیلی را بسازد.
از خود در او دمید.و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد.
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است.
و هر که خدا در او بدمد،عاشق می شود.
لیلی نام دیگر دختر های زمین است،نام دیگر انسان.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.
و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست
بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،
درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.
من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه
Design By : Pars Skin |