قر و قاطی
385 روزه دارم دنبالش میکنم اما... یه روز باهام بازی می کنه ، یه روز مثل سایه پشت سرمه ، یه روز خستم میکنه ، بعضی وقتا شادم میکنه و گاهی دلتنگ و دل شکسته! از دستش خسته ام مخصوصا امسال... رام شدنی نیست. سعی کردم مشکلاتی را که برام به ارمغان میاره رو با عشق و دلگرمی بپذیرم و باهاش نجنگم اما من همیشه مقهورشم الان روزایی هست که داره با منو هم سنو سالام بدجور بازی میکنه.. متاسفانه بزرگترا هم اصلا درکمون نمی کنن. یکی یه راهی به من پیشنهاد کنه؟؟؟ منتظرم. امیدوارم سال پر طراوتی رو همراه با شادی اغاز کنید. متاسفانه این اخرین مطلب من تا اخر امساله.. بنابر دلایلی. مشکلات ، نگرانی ها و غصه ها نیز جزئی از زندگی اند. آنها به هر فضایی وارد می شوند، چه قصر باشد و چه خانه کوچک رویاها ، هیچ کس نمی تواند جلویشان را بگیرد ولی اگر با عشق و دلگرمی با آنها روبه رو شوید هرگز بر شما غلبه نمی کنند. در پناه حق... لعیا پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی رز ، نماد عشق است و قرن هاست که با حضورش به دنیا زیبایی می بخشد. رز صورتی ، نماد امید و انتظار عاشقانه است..... رز سفید ، نماد مرگ یا فراق عاشقانه است..... رز قرمز ، نماد شادمانی عاشقانه است..... لعیا قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد. لیلی نه.. لیلی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود ...
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود
پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان نا امیدی را دور زندگی
دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را
دختر نخستین گره را باز کرد .......
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی
هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود
عرفان نظر آهاری(www.nooronar.com)
ترو خدا نگاه کن...
چقدر ما و تا بارون ندیده ایم...
یه بارون اومده پنج تا مطلب زدیم!!!
Design By : Pars Skin |